
نوشته: جیمز کلیر
کافی است فقط یک لحظه تصور کنید که زندگیتان مثل پیدا کردن یک گنج است.
البته لازم نیست بی هدف مدام این طرف و آن طرف بپرید. مثل تمام داستانهای گنج یابی، یک نقشه خوب در دستتان دارید که میتواند شما را به خوبی راهمنایی کند. در زندگی، نقشهی شما همان گوشهای است از دنیا که به شما تعلق دارد. بعضی جاها روی نقشه هست که خیلی خوب آنها را میشناسید. این نقاط و مناطق همان آدمها و مسائلی است که به خوبی با آنها آشنا هستید و همین حالا هم بخشی از زندگی روزمرهتان محسوب میشوند.
دیگر مناطق روی نقشه برای شما حکم کشورهای همسایه و همجوار را دارد. این مناطقی ناشناخته که باید تک تکشان را مورد کاوش و جستجوی خانه به خانه قرار دهید نقاط عطف موجود در زندگیتان است که میتوانید چنین به خودتان القا و تصور کنید که قبلاً به آنها دست یافته بودید اما فعلاً محل و موقعیتشان را فراموش کردهاید. این بخش کشف نشده نقشه جایی است که امید، اهداف و رویاهای شما در آن قرار دارند. این اهداف مانند تکههای کوچکی از گنجی هست که زیر خاک دفن شده سپرده شد و در جایی از روی نقشه پنهان گشتهاند، جایی که امیدوارید خیلی زود آن را شناسایی کرده و پیدایش کنید.
یک روزی، هدفی خاص ذهن شما را اشغال و توجهتان را به خود جلب میکند و در صدد بر میآیید که گنج نهفته را کشف کنید.
جستجوی گنج مدفون
پیاده روی طولانیتان رو به سوی محل گنج را آغاز مینمایید و در مسیر با یکی دو چالش هم روبرو میشوید. تا همین جا هم مسیری که در واقعیت دارید میپیمایید هیچ شباهتی با گنج مدفونی که در رویاهایتان تصورش کرده بودید ندارد. تازه اوضاع وقتی بدتر میشوید که به نقطهی قرار گرفتن گنج میرسید.
تمام این مدت چیزی که در تصورتان بود، جعبهای بوده پر از سکههای زرین. اما وقتی محل گنج را میکاوید، تنها چیزی که میتوانید پیدا کنید چند تکه نقره و چند شیء عتیقه است. این اشیا به خودی خود بسیار ارزشمندند؛ در این مورد هیچ شکی نیست، اما اینها آن چیزیهایی نیستند که تمام این مدت فکر و ذکر شما را به خود مشغول کرده بودند.
به خودتان میگویید، «این آن گنجی که من در خیالم داشتم نیست! فکر کنم مسیر را اشتباه آمدهام. فقط وقتم را تلف کردهام!»
بعد که چند دقیقهای با خودتان فکر میکنید، ناگهان شگفت زده میشوید، «هووم...شاید باید هدفم را عوض کنم؟ شرط میبندم گنج بزرگتری در جای دیگری وجود دارد.»
تئوری پردازی در مقابل عملگرایی
بارها شخصاً موقتی که در بالا در مورد اکتشاف گنج توصیف کردیم را به عینه تجربه کردهام. خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را بکنید.
منظور من شرایطی است که در آن هدفی داریم که حاضریم دنبالش کنیم، مدرکی بگیریم، یکم روال کاری جدید را شروع کنیم، شغلمان را عوض کنیم؛ طوری می شود که گویی در عمل بسیار متفاوت از تئوری به نظر میرسد.
بنابراین طبیعتاً ممکن است در صورت بروز چنین شرایطی احساس ناامیدی، سردرگمی یا سرخوردگی شما را در بر بگیرد، اما من فکر میکنم مشکل عمیقتر زمانی هویدا خواهد شد که که چگونگی یافتن گنج را بخواهیم تعیین کنیم.
اهداف به مثابهی قطب نما
مشکل یافتن گنج این است که اغلب افراد تمام وقتشان را فکر کردن در مورد گنج میگذرانند. با این حال، سریعترین راه رسیدن به نقطهی دلخواه خواص، این است که قطبنمایتان را مشاهده کرده و راه بیفتید.
منظور از این گفته در اینجا این است که به هدفتان متعهد باقی مانده و بیشتر ایمان و اعتقاد را به آن داشته باشید. به روشنی و با تمرکز کافی برای خودتان مشخص نمایید که قرار است رو به سوی کدام مقصد حرکت کنید و به کجا برسید. با این حال، دست به کار عجیب و غریبی میزنید. میل به دستیابی به یک نتیجه خاص را رها کرده و در عوض، تمرکزتان را میگذارید روی اینکه یا گامهای شمرده شمرده رو به جلو حرکت کنید.
تمام انرژیتان را صرف سفر کنید، لحظه را دریابید، و به راه و مسیری که در پیش گرفتهاید ایمان داشته باشید. ایمان داشته باشید که با گامهای استوار رو به سوی هدفی که در پیش گرفتهاید حرکت میکنید، رو به سوی یک جهت مشخص؛ جهتی که شما را به سر منزل مقصود خواهد رساند، اما هرگز خودتان را درگیر این نکنید که در یک بازهی زمانی خاص به یک هدف از پیش تعیین شده یا یک نقطهی مشخص برسید.
به عبارت دیگر، به این ترتیب هدف شما قطب نمای شما میشود، نه گنجینهی مدفونی که به دنبالش هستید. هدف جهت و سوی حرکت شما خواهد بود، نه نفس مقصدی که یمخواهید به آن برسید. هدف ماموریتی است که در آن قرار دارید، مسیری است که در پیش گرفتهاید. هر آنچه در طول پیمودن این مسیر برایتان اتفاق بیفتد، هر گنجی که در طول این مسیر بیابید، با آغوش باز پذیرا باشید. به این میگویند التزام داشتن به پیمودن مسیر که خود مهمترین نکتهی مطرح است.
«هر چه پیش اید خوش آید.»
«تا جایی که میتوانم بگویم، [موفقیت] تنها همین است که بگذارید دنیا بداند به چه چیزی میخواهید برسید و در میر رسیدن به چه چیزی دارید تلاش مینمایید، و این که چه پیش میآید را به سرنوشت و قطب نمایی که در دست دارید بسپارید. کار شما فهمیدن این نیست که قرار است چطور یا چه اتفاقی برایتان بیفتد، بلکه فقط کافی است دری که در ذهنتان وجود دارید را بگشایید و وقتی به واقع این در، در زندگیتان به رویتان باز شد، از آن عبور کنید. اگر علائم و نشانهها را فراموش کردید نگران نباشید. همیشه دری خواهد بود که در جایی از مسیر به رویتان باز شود.»
- جیم کری
اهدافتان را انتخاب کرده و سپس فراموشش کنید. بگذارید روی قفسه منزل بماند. به این مسئله ایمان پیدا کنید که راه و سمت درستی را انتخاب کردهاید و تمام انرژیتان صرف ان کنید که در این مسیر قدم بگذارید. اهداف خوب به زندگیتان جهت می بخشند. این نوع هدفها کاری میکنند که نسبت به مسیری که دارید میپیمایید التزام و تعهدتان را حفظ نمایید. این نوع اهدف دقیقاً مثل سکانی هستند که روی کشتی وجود دارد و کارشان هدایت انرژی و توجه شما به سمت و سویی خاص و هدایت شما در طول مسیر است.
همهی ما در زندگی نقشهی گنجی داریم که بخواهیم دنبالش برویم. مسیری را انتخاب کرده و راه بیفتید.
0 اظهار نظر